هانیه وهابی - داستان در خیال دخترکی روی میدهد که پاهایش از حرکت کردن ناتوان است.
دخترک از پنجرهی خیالش از دشتی گذر میکند، دشتی با هفت اسب. هریک از اسبها به رنگیاند و فقط اسب یکم بیرنگ است، پس هر کدام از اسبها رنگی به او میدهد.
در ادامهی داستان، هریک از اسبها جایی دارد و فقط اسب هفتم جایی برای بودن ندارد. پس هرکدام از اسبها پارهای از جای خود را به او میدهد تا او هم دارای جا بشود.
اینگونه است که او صاحب همهجا میشود اما همهی اسبها خیالی در سر دارند و فقط اسب یکم است که چیزی برای خیالکردن ندارد. پس هرکدام از اسبها گوشهای از فکر و خیال خود را به او میدهد.
بدین ترتیب، سر اسب یکم پر از فکرهای قشنگ میشود. زمان میگذرد و وقت بازگشت اسبها میرسد. اسب هفتم از خیالاتش به دخترک میدهد و دخترک سرشار از شادی میشود. دخترک آنها را برای ساختن قصهی هفت شب، دعوت میکند.